دنیای آرزو هایم


نقش دل

تمام (پرانتز) ها را میبندم...رفتنت...توضیح اضافی نمیخواهد..♥

دوست داشتم در دنیای آرزو هایم زندگی کنم دنیایی که آن را در پشت پنجره اتاقم میدیدم

دنیایی آبی پر از ستاره انگار که آسمون را تکانده بودن و ستاره های اضافیش ریخته بود تو دامن

دنیای آرزوهایم.دنیای فانی را رنجو غذاب میدیدم و دنیای خودم را پر از محبت میدیدم.اما واقعیت

این بود که آن دنیا را خود ساخته بودم و همه چیزش به میل خودم بود در این بین باید گاهی دنیا

را جور دیگری مینگریستم باید به خودم فرصت اشتباه کردن میدادم و برای جبرانش تلاش

میکردم.گاهی هم در دنیای خود میخوابیدم صبح که از خواب بیدار میشودم در جنگلی گلبهی

رنگی بودم و دنبال پروانه های زرشکی دنیایم میکردم و خود را در بهترین لباسی که آرزو

پوشیدنش را داشتم میدیدم،بعد، از پله هایی که هم شان از جعبه کادویی ساخته شده بودنند

ودر هوا معلق بودنند بالا میرفتم و در اوج آسمان دنیاییم فریاد خوشبختی سر میدادم ولی

وقتی به دنیای فانی بر میگشتم احساس میکردم واقعا اگر سختی زندگی نبود چقدر زندگی

یکنواخت میشد.زندگی دو گانه ام را دوست دارم زیرا میتوانم با تلاش کردن در دنیای فانی ام از

دنیای آرزو هایم ،آرزو هایم را بچینم و با خود به واقعیت بیارم.

 



|پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,| 20:55|فائز |

MiSs-A